بهار سالهاست اتفاق افتاده
برای مردی که
گرامافونش
شد خزان می خواند
محمد جلیلوند
این روزها که چشم هایت
آگهی استخدام می دهند
غیرت من
پرکارترین کارگر شهر می شود
محمد جلیلوند
روسری ات را ببند
نه این عشق کامل بود
نه این دست
که موهایت را ببافد
محمد جلیلوند