خوابگردها

خوابگردها

کتب مشترک خوابگردها - مجله الکترونیک خوابگردها
خوابگردها

خوابگردها

کتب مشترک خوابگردها - مجله الکترونیک خوابگردها

زهره برقچی *7

حرف هایی در من زندانی اند

گاه روزنی نقب می کنند

در سیاهی روزهای شب گون

گاه

در هیبت واژه هایی تیز

هم چون ریزآبه های یخ زده

می خراشند

پیکر نرم و لطیف شعرهایم


زهره برقچی

محمد جلیلوند(میم جیم)*7

ماندن

مرد نمی خواهد

زنی می خواهد که دلبری کند


محمد جلیلوند

وقتش رسیده


وقتش رسیده تا که بنوشم شراب را
پیدا کنم تمام غزل‌های ناب را
این عشق لعنتی شده هرشب سؤال من
شاید شبی تو آیی و گویی جواب را
ماهی ِ قرمزی که به تنگی اسیر بود
تنها شنیده اوج و فرود ِ حباب را
یا در قفس ... پرنده‌ی بی بال و پر کشید
تنها به روی سقف قفس ... صد شهاب را
وقتش رسیده تا غزلی تازه رو کنم
تعبیر این تلاطم پر اضطراب را
تاثیر آه... آینه را مات می‌کند
باید که چاره‌ای کنم، این عذاب را


مژگان مهر

زهره برقچی *6

دل تنگم این روزها

دل تنگِ ایوانِ خانه ی کوی صنوبر

با ستون های چهارگوشش

به گنجایشِ قایم باشک ها

تشک های ردیف

ابتدا تا انتهای ایوان

در گرم ترین شب های تابستان ...

 

آسمانی به وسعت کویر

ستاره هایی پر فروغ تر

گاهی قمری در پرواز

این سو

به آن سویش ...

 

دلم تنگ است

برای کاغذبادهای تک برگِ گریزان

 

دلم برایِ خودم تنگ است

که جا ماند

در روزهای دور

 

در انتهای

          کوی بن بست

 

                            صنوبر      


زهره برقچی

محمد جلیلوند(میم جیم)*6

بهار سالهاست اتفاق افتاده

برای مردی که

گرامافونش

شد خزان می خواند


محمد جلیلوند

کار عشق


چیزی درون آینه دیدم،  مرا شکست
تصویر بغض بود،  ترک خورد تا شکست
مردی برای کم شدنش مثل سایه شد
یک زن  کنار پنجره‌‌ها بی صدا شکست
شاید پرنده با تب پرواز در قفس
صد بار شعله ور شد ودر انتها ...شکست
بیچاره رود وعده‌ی دریا به سینه داشت
سد در مسیر بود شبی راه را شکست
با طعنه ماه گفت که تقصیر سنگ بود
تکثیر عکس من که در این ماجرا شکست
در گوش باد زمزمه‌ای کرد برگ و گفت
پاییز فتنه کرد و دل نسل ما شکست
القصه کار عشق دلی را شکستن است
شاعر کنار آینه در انزوا شکست


مژگان مهر

زهره برقچی *5

گم کرده ام

کوچه ی بن بست

با خانه باغ انتهایش را

جایی در گرگ و میش خاطرات

گنگ و پیچ در پیچ

کلونی داشت بر دری چوبی

به آسمان رسیده بود

دست های درختان سپیدارش

آیینه ی زلال

آب قناتش

برای دیدن لب خندهایم

تختی چوبی

که چُرت می زد

زیر سایه یِ اقاقی ها

در گرمای رخوت انگیز عصرهای تایستان

 

کویِ بن بستِ «صنوبرِ» من !

با خانه یِ «باباعلی» در انتهایش

 

کاش پیدا می شدم باز

در کودکی هایم

در خانه باغِ انتهایِ کویِ بن بست

سینیِ چایِ رویِ تخت چوبی

صدایم می زند ...


زهره برقچی

محمد جلیلوند(میم جیم)*5

سر خط خبرهاست

خط چشمی که

خط فقر را

پر رنگ می نوشت


محمد جلیلوند

رود خشکیده

رود خشکیده

رودی که باخود سیب غلتان داشت خشکیده
خورشید را از آسمانم ابر دزدیده
کوهی که رویایش شبی آغوش دریا بود
درحسݛتش دیوانه شد... دل را خراشیده
برگی که در پاییزگفت از مرگ می‌ترسم
با بغض سردی...‌ نیمه شب... با باد رقصیده
من از شباهنگی شنیدم ماه می‌گرید
خورشید شاید دلبری دیگر پسندیده
سردرگمی‌هایم در این شعر ازتو می‌گوید
گاهی هوا خوبست و گاهی سخت... باریده
القصه پایانی ندارد بی سرانجامی
بیهوده دنیا در پی خورشید چرخیده


مژگان مهر

زهره برقچی *4

دردی جان کاه پیچیده بر تنم

خرچنگ وار

زبانه می کشد آتشی

در گره های کور حنجره ام

می چکم قطره قطره

در انزوای شب های بارانی

گم شده ام

در پیچ و تاب

این دَم های دود گرفته


زهره برقچی

محمد جلیلوند(میم جیم)*4

این روزها که چشم هایت

آگهی استخدام می دهند

غیرت من

پرکارترین کارگر شهر می شود


محمد جلیلوند

زهره برقچی *3

قطره قطره می چکد

صدایِ قدم هایم

در خلوت و سکوتِ خیابان های شب

و درازایِ سایه ها

می خوابند

بر روی دیوارهای گلیِ

 

زیر پلک چشمانِ ترِ ماه

خوابی نمانده

پریده بود .....

پیش تر زان که

بر زمین بخواباند

به آخرین ضربه های تبر

درخت صنوبرِ انتهای بن بست را

 

دیگر

نه کوچه ی بن بست

نه خانه باغِ انتهایش

نه درختِ صنوبری نیست

 

نومیدانه میکاوم

خلأ ورایِ بن بست را


زهره برقچی

محمد جلیلوند(میم جیم)*3

الف ب پ

تا نون

هر روز سر و کله می زنم


محمد جلیلوند

بی گناه


دیدی و ندیدی که چه محشݛ کردم
از باور خود گوش فلک کر کردم
از خاک شنیدم که به بادم دادی
با اشک هوا را به سرش تر کردم
دیوانه شدم... آینه پرسید از من
اوکیست؟ بگو... عشق تو باور کردم
عمری به نگاهت دل و دینم بستم
در بتکده‌ها ذکر تو کافر کردم
شاید نشنیدی که به یادت دل را
در سینه‌ی آتش زده اخگر کردم
با عکس تو خو کرده نگاهم... اما
رویای تو را گرمی بستر کردم
رفتی و ندیدی که به پایت تنها
با خاطره‌‌ها فاصله را سر کردم


مژگان مهر

زهره برقچی *2

پنهان  شده ام

در زیر خط و خال نقاب ها

شعر می گویم

شعر می بافم

شعر می پزم

و می شویم همه شعرهایم را

درون تشتی  با عصاره ی صبر

شعرهایی که جسارتِ فروغ را کم دارند

شعرهای من سیاه اند

شعرهای من

به کدورتِ سیلاب اند

گفتنی های من

پیچیده در هزاران ملافه ی شَرم

واگویه هایی

به سردیِ

یخ پاره های قطب شمال اند


زهره برقچی